طهورا طهورا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

طهورا عشق و امید زندگی

بدون عنوان

سلام عشقم خوبی عزیز دل عمه دلم برات خیلی تنگ شده عزیزم ببخشید چند وقته نتونستم بیام وبلاگتو آپدیت کنم کل تابستون عزیز دلم پیشت بودم دوست نداشتم حتی یه لحظه تنهات بذارم به کارام برسم عزیزم شما به سلامتی دو سه ماهی میشه که به خونه جدیدتون اسباب کشی کردید نمی دونی وقتی که داشتید اسباب کشی می کردید من چه حالی داشتم هر روز کارم گریه بود از یه طرف خوشحال بودم که دارید میرید خونه جدید تون از یه طرف ناراحت بودم که دیگه مثل همیشه کنارم نیستی اما اشتباه میکردم چون عشق من وبابا و مامان وعمو به تو گفتنی نیست و شما هم متقابلا ما دوست داری و هرروز بعدازظهر همراه پدر میامدی و شب پدر میامد دنبالت امیدوارم که این عشق و دوست داشتنت همیشه ادامه داشته باشه و هم...
20 مهر 1393

بدون عنوان

دلم گرفته خدايا، چگونه عيد بگيرم؟  /   رسيده ماتم زهرا، چگونه عيد بگيرم؟ / به ياد ماتم مادر، شكسته شد دل مهدی  /   در اين مصيبت عظمی، چگونه عيد بگيرم؟ / عزيز جان پيمبر، انيس و مونس حيدر  /   شدی فسرده ز غم ها، چگونه عيد بگيرم؟ / زدند آتش كين بر در سرای تو دونان /   تو سوختی زغم آنجا، چگونه عيد بگيرم؟ / شدی شهيده و بعد از تو دشمنان تو گفتند  /   عليست بی ‌كس و تنها، چگونه عيد بگيرم؟ / حسن ز غصه پريشان، حسين غمزده گريان  /   به ناله زينب كبری، چگونه عيد بگيرم؟ / ...
11 فروردين 1393

بدون عنوان

تو باشی و هوای بهار و من قدم به قدم فدایت می شوم تو باشی ، از لحظه های دلتنگی جلو می زنم  به تمام درهای بسته دهن کجی می کنم به بن بست ها ، به خیابان هایی همه با یک نام … دوست دارم تو باشی و من نشانی ها را گم کنم ، راه خانه را هم ندانم تا همه بفهمند برای من کم حواس خانه آن جاست که تو باشی و من قدم به قدم فدایت شوم !  عید یعنی : ع : عزیزم ی : یادت نره  د : دوست دارم !
11 فروردين 1393

بدون عنوان

سلام عزيز دل عمه خوبي عمه جون دلم برات خيلي تنگ شده كار من اينه كه هر روز يه ساعتي باهات صحبت كنم هر موقع كه بهت ميگم دلم برات تنگ شده با زبان شيرينيت كه قربونش برم ميگي عمه اي كه با دخترش تلفني صحبت مي كنه دلش ديگه تنگ نميشه قربون صداي قشنگت برم وقتي دلم تنگ ميشه فورا زنگ ميزنم وقتي گوشي را برميداري و الو ميگي خدا خودش مي دونه آرامش مي گيرم مواظب خودت باش عزيزم
10 اسفند 1392

بدون عنوان

خدایا دوست دارم         سلام پروردگارم. خیلی وقته که به زبان ساده برایت نامه ای ننوشت ه ام... انگار آدم هرچی بزرگتر میشه،مشکلاتشم بزرگتر میشه! ناخداگاه قلب انسان هم درگیر مسایل دنیایی میشه... هر چقدرم سعی میکنم که دلم صاف و ساده و صادق با شه وهمیشه یادت باشه،اما گاه گداری زندگی دنیا غافلش میکنه. امیدوارم کوتاهیم را ببخشی. خدایا کمکم کن دلبسته دنیا نباشم،بهم قدرت بده فقط برای رضای تو گام بردارم. یاری رسانم ...
20 دی 1392

بدون عنوان

سلام عزیز دل عمه خوبی نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده اما دو روز دیگه اگر خدا بخواهد می خوام ده روزی بیام سنقر پیش تو البته با کوله باری از درس که نمیدونم تو شیطون بلا میذاری من درس بخونم یا نه ان شا الله که می ذاری  طهورا جون عروسک عروس و دامادی که بهت قولش داده بودم دیروز برات خریدم ان شالله که ازش خوشت میاد عزیز دلم دلم برای در آغوش کشیدنت تنگ شده ،برای بوس کردنت  اگر قسمت شد به جبران این ٥٠ روزی دوری را میکنم و به تعداد روزهای که نبوسیدمت می بوسمت از ته دل . مواظب خودت باش دوستت دارم
4 دی 1392

بدون عنوان

سلام عزیز دلم خوبی طهورا جان نمیدونی که دلم چقدر برات تنگ شده این برای اولین بار است که اینهمه ازت دورم اما چاره ای نیست مجبورم هر روز روزها را میشمارم تا 9 بهمن شود ومن امتحاناتم را بدم وبیام پیشت عزیز دلم عروسکی که بهت قول داده بودم برات خریدم و گذاشتم تو کمدم . بعضی مواقع که دلم برات خیلی تنگ میشه عکسهات نگاه می کنم یاد شیرین زبانیهات می افتم بغض می کنم وقتی با هام تلفنی صحبت می کنی آرام میشم همیشه میگی عمه جون درستو خوب بخون رفوزه نشی آبرو ی منو ببری آخه فربون آبروی تو برم گلم خیلی خیلی دوستت دارم از راه دور میبوسمت هزارتا مواظب خودت باش برای عمه جون هم دعا کن که امتحاناتم به خوبی بدم و با خیال راحت بیام پیشت.
26 آذر 1392

بدون عنوان

من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها.... می خواهم با تو سخن بگویم.... می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم... می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود... شعر هایم ناتمام ماندند... اسیر دلتنگی شدم من... و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند... کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...  اما..غصه ای نخواهم خورد... اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد... حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم...  پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم...
22 آذر 1392

بدون عنوان

سلام گلم خوبی دلم برات خیلی تنگ شده الان ساعت 3:10 من تو دانشگاهم کلاس دارم خیلی خسته ام داخل اینترنت هستم گفتم تا استاد نیامده به وبلاگت سری بزنم دیروز که باهات صبحت کردم یه مقدار سرماخورده بودی تمام فکر و ذهنم دیروز بیشت بود گلم خیلی مواظب خودت باش دوستت دارم
15 آذر 1392